تاکنون تقریباً همگی محققان شرقی و غربی مثنوی مولوی بر این باور بودند که مثنوی فاقد ساختار، نظم و سیستم میباشد و مطالب آن مجموعه نامربوطی از حکایتهای قرآنی، قصه های عامیانه و مطالب عرفانی است. آرتور آربری میگوید: سرودهای پراکنده و آشفته است. و شیمل میگوید: هیچ ساختاری ندارد.
اما نویسنده کتاب با تأکید بر خلاقیت مولانا و بینش باطنی او و مبانی عرفانی نظری، دیدگاه عدم ساختار در مثنوی را مردود میشمارد و با روش هرمنوتیکی و ساختارشناسی و با تطبیق دو اصل نقد ادبی پاراللیسم و انعکاس متقاطع بر مثنوی و با با رویکردی کلنگر به متن، پس از هفتصد سال ساختار بدیع، پیوسته و منسجم مثنوی را اثبات و کشف میکند و با شانزده دیاگرام نشان میدهد. و مطالب جدیدی را براساس این روش از مثنوی استخراج میکند.
کتاب حاضر رویدادی بزرگ در مورد مطالعات ادبیات عرفانی به طور کلی اثر مولانا به طور خاص میباشد.